شعرهای سیاه

در باره ما
 

سلام!خوب هستید؟امیدوارم هیچ وقت مثل من تنها نباشید.هر چند خیلی از وقتها تنهایی به من احساسی میده که هیچ هم صحبتی نمیده! برای شنیدن آهنگ وبلاگ از مرورگر فایرفاکس استفاده کنید.برای هر گونه اطلاعات و یا تماس با بنده به قسمت پروفایل مراجعه کنید. شاد باشید!!!

 

لينك روزانه
 
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون
براي تبادل لينک ابتدا لينک مارو بانام:  آهنگی در سکوت   در وبلاگ ياسايتتان قراردهيد
 
كد هاي جاوا
 

ورود اعضا:

Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 18
بازدید کل : 58509
تعداد مطالب : 19
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1

 


آهنگی در سکوت

بپیچ ای تازیانه!خرد کن بشکن ستون استخوانم را

به تاریکی تبه کن سایه ی ظلمت

بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت

فروغ شب فروز دیدگانم را

لگد مال ستم کن خوار کن نابود کن

در تیره چال مرگ وحشت زا

امید ناله سوز نغمه خوانم را

به تیر آشیانسوز اجانب تار کن پاشیده کن از هم

پریشان کن بسوزان در به در کن آشیانم را

به خون آغشته کن سر گشته کن در بیکران این شب تاریک وحشت زا

ستم کش روح آسیمه سر افسرده جانم را

به دریای فلاکت غرق کن آواره کن دیوانه ی وحشی

ز ساحل دور و سر گردان و تنها

کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان کن

که میسوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را

طنین افکن سرود فتح بی چون چرای کار را

سر می دهم پی گیر و بی پروا و در فردای انسان

بر اوج قدرت انسان زحمتکش

به دست پینه بسته میفرازم پرچم پر افتخار آرمانم را

از اشعار : کارو


|

نوشته شده در 25 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


هذیان یک مسلول

همراه باد از نشیب و فراز کوهساران

از سکوت شاخه های سرفراز بیشه زاران

از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران

از زمین از آسمان از ابر و مه از باد و باران

از مزار بی کسی گمگشته در موج مزاران

می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی

ساز نه دردی فغانی ناله ای اشک نیازی

مرغ حیران گشته ای در دامن شب می زند پر

می زند پر بر در و دیوار ظلمت می زند سر

ناله میپیچد به دامان سکوت مرگ گستر

این منم فرزند مسلول تو مادر باز کن در

باز کن در باز کن تا ببینمت یک بار دیگر

چرخ گردون زآسمان کوبیده اینسان بر زمینم

آسمان قبر هزاران ناله کنده بر جبینم

تا رغم گسترده پرده روی چشم نازنینم

خون شده از بسکه مالیدم به دیده آستینم

کو به کو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم

اشک من در وادی آوارگان آواره گشته

درد جانسوز مرا بیچارگی ها چاره گشته

سینه ام از دست این تک سرفه ها صد اره گشته

بر سر شوریده جز مهر تو سودایی ندارم

غیر آغوش تو دیگر در جهان جایی ندارم

باز کن مادر ببین از باده ی خون مستم آخر

خشک شد یخ بست بر دامان حلقه دستم آخر

آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم

سر به سر دنیا اگر غم بود من فریاد بودم

هر چه دلم میخواست در انجام آن آزاد بودم

صید من بودند مه رویان و من صیاد بودم

بهر صد ها دختر شیرین صفت فرهاد بودم

درد سینه آتشم زد اشک تر شد پیکر من

لاله گون شد سر به سر از خون سینه بستر من

خاک گور زندگی شد در به در خاکستر من

پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم

وه!چه دانی سل چها کرده است با من من چه گویم

هم نفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده

ناله ای هستم کنون در چنگ یک فریاده مرده

این زمان دیگر برای هر کسی مردی عجیبم

ز آستان دوستان مطرود و در هر جا غریبم

غیر طعن و لعن مردم نیست ای مادر نصیبم

زیورم پشت خمیده گونه های گود زیبم

ناله ای محزون حبیبم لخته های خون طبیبم

کشته شد تاریک شد نابود شد روز جوانم

ناله شد افسوس شد فریاد ماتم سوز جانم

داستان ها دارد از بیداد سل سوز نهانم

خواهی جویا شوی از این دل غم دیده ی من

بین چه سان خون میچکد از دامنش بر دیده ی من

گر که شر توست مادر بی گناهم کن حلالم

ای آسمان مشکن چنین بال و پرم را آسمان

بال و پر دیگر چرا؟ویران که کردی پیکرم را

بس که بر سنگ مزار عمر کوبیدی سرم را

باری امشب فرصتی ده تا ببینم مادرم را

سر به بالینش نهم گویم کلام آخرم را

گویمش مادر چه سنگین بود این باری که بردم

خون چرا قی میکنم مادر؟مگر خون که خوردم؟

سرفه ها تک سرفه ها قلبم تبه شد مرد مردم

بس کنین آخر خدا را جان من بر لب رسیده

آفتاب عمر رفته روز رفته شب رسیده

زیر آن سنگ سیه گسترده مادر رختخوابم

سرفه ها محض خدا خاموش میخواهم بخوابم

عشق ها ای خاطرات...ای آرزوهای جوانی

اشک ها لبخند ها ای نغمه های زندگانی

افسانه ها...ای ناله های آسمانی...سوزها

دستتان را می فشارم با دو دست استخوانی

آخر امشب رهسپارم سوی خواب جاودانی

هر چه کردم یا نکردم هر چه بودم در گذشته

گر چه پود از تار دل تار دل از پودم گسسته

عذر میخواهم کنون و با تنی در هم شکسته

می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم

آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم

تا لباس عقد خود پیچد به دور پیکر من

تا نبیند بی کفن فرزند خود را مادر من

پرسه می زد سر گران بر دیدگان تار خوابش

تا سحر نالید و خون قی کرد توی رختخوابش

تشنه لب فریاد زد شاید کسی گوید جوابش

قایقی از استخوان خون دل شوریده آبش

ساحل مرگ سیه منزلگه عهد شبابش

بسترش دریای خونی خفته موج و ته نشسته

دست هایش چون دو پاروی کج و در هم شکسته

پیکر خونین او چون زورقی پارو شکسته

می خورد پارو به آب و می رود قایق به ساحل

تا رساند لاشه ی مسلول بی کس را به منزل

آخرین فریاد او از دامن دل می کشد پر

این منم فرزند مسلول تو مادر باز کن در

باز کن از پا فتادم...آخ...مادر

م... ا... د... ر

از اشعار : کارو       


|

نوشته شده در 25 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


توفان زندگی

هشت سال پیش از این بود

که از اعماق تیرگی

از تیرگی اعماق و نظامی که میرفت

تا بخوابد خاموش و بمیرد آرام

ناله ها برخاست

از اعماق تیرگی

آنجا که خون انسانها پشتوانه طلاست

وز جمجمه ی سر آن ها مناره ها برپاست

ناله ها برخواست

مطلب ساده بود

سرمایه خون میخواست

میپرسید چرا گوش کنید مردم

علتش این بود علتش این است

و این نه تنها مربوط به هند و چین است

بلکه از خانه های بی نان تا سفره های بی شام

از شکستگی سر چوبه ی دار خون آلود تا کنج زندان

از دیروز مرده تا امروز خونین

تا فردای خندان

از آسیای رمیده تا آفریقای اسیر

حلقه به حلقه شعله به شعله قطعه به قطعه

زنجیر به زنجیر

بر پا میشود توفان زندگی

توفان زندگی کینه ور و خشمگین

بر پا میشود

پاره میکند زنجیر بندگی

تا انسان ستمکش بشکند

بشکافد از هم سینه ی تابوت

خراب کند یک سره دنیای کهن را بر سر قبرستان

قبرستان فقر قبرستان پول

و بندگی استعمار بیش از این دیگر

نکند قبول نکند قبول

می لرزد آسمان می ترسد آسمان

و زمان...زمان و قلب زمان

و تپش خون آلوده ی زمان تندتر میشود تندتر دم به دم

و روز آزادی انسان ستمکش

نزدیکتر میشود قدم به قدم

از اشعار: کارو         تقدیم به شما عزیزان


|

نوشته شده در 21 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


سرشک آب

گفتم که چیستن فرق میان شراب و آب

کاین یک کند خنک دل و آن یک کند کباب

گفتا که آب خنده ی عشق است در سرشک

لیکن شراب نقش سرشک است در سراب

از اشعار : کارو      


|

نوشته شده در 18 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


مهتاب پاریسی

Parisienne Moonlight
مهتاب پاریسی
 


I feel I know you

من حس مي كنم كه تو را مي شناسم
I don't know how

نمي دانم چگونه
I don't know why
و نمي دانم چرا ..
I see you feel for me

من مي بينيم كه تو مرا حس مي كني
You cried with me

با من گريستي
You would die for me
شايد برايم بميري
I know I need you

من مي دانم كه به تو احتياج دارم
I want you

تو را مي جويم و مي خواهم
To be free of all the pain

تا آزاد باشم از تمامي درد هايي كه
You have inside
تو در جانت داري
You cannot hide

و نمی توانی پنهان شوی

I know you tried

من مي دانم كه تو سعی کردی

To be who you couldn't be

تا كسي بماني كه نمي توانستي باشي
You tried to see inside of me
تو سعی کردی تا درونم را ببینی
And now i'm leaving you

و حالا من در حال ترك كردن تو هستم
I don't want to go

من نمي خواهم بروم
Away from you

دور از تو
Please try to understand

لطفا سعي كن تا در ك كني
Take my hand

دستانم را بگير
Be free of all the pain

آزاد باش از تمامي دردهايي كه
You hold inside
در درونت حمل می کنی
You cannot hide

و نمی توانی پنهان کنی
I know you tried

من مي دانم كه کوشیدی
To feel...

تا حس كني
To feel...

تا حس كنی

متن فوق و ترجمه اش مربوط میشه به آهنگ زیبای مهتاب پاریسی کاری از گروه آناتما که لینک دانلود این آهنگ فوق العاده زیبا رو در زیر براتون نوشتم!امیدوارم لذت ببرید.

http://www.4shared.com/audio/TDLqoz9s/anathema-parisienne_moonlight_.htm


|

نوشته شده در 16 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


پیغام نویسنده

با عرض سلام و وقت به خیر خدمت دوستان عزیزم!امیدوارم در هر نقطه از کره زمین که هستید شاد باشید!در چند پست گذشته با چند شعر از کارو شاعر معاصر در خدمتتون بودیم!شاعری که در سن 28 سالگی دست به خودکشی زد!اما نمرد!در چند روز آینده بیوگرافی کوتاه و وصیتنامه این شاعر رو براتون مینویسم!من خودم شخصا به شعرهای او علاقه زیادی دارم!امیدوارم شما هم خوشتون بیاد!چون اکثر شعرهاشون درباره اوضاع بد جامعه و زندگی و فقر بود.


|

نوشته شده در 15 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


من اشک سکوت مرده در فریادم             دادی سر و پا شکسته در بی دادم

اینها همه هیچ ای خدای شب عشق      نام شب عشق را که برد از یادم


|

نوشته شده در 15 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


بر سنگ مزار

الا ای رهگذر منگر چنین بیگانه بر گورم

چه میخواهی چه می جویی در این کاشانه عورم؟

چه سان گویم چه سان گریم حدیث قلب رنجورم

از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن

نمیدانی چه میدانی که آخر چیست منظورم

تن من لاشه فقر است و من زندانی زورم

کجا میخواستم مردن؟ حقیقت کرد مجبورم

چه شبها تا سحر عریان بسوز فقر لرزیدم

چه ساعتها که سرگردان به ساز مرگ رقصیدم

از این دوران آفت زا چه آفتها که من دیدم

سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان

هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم

فتادم در شب ظلمت به قعر خاک پوسیدم

زبسکه با لب محنت زمین فقر بوسیدم

کنون کز خاک فم پر گشته این صد پاره دامانم

چه می پرسی که چون مردم؟چه سان پاشیده شد جانم؟

چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم؟

ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم

که خون دیده آبم کرد و خاک مرده ها نانم

همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم

به جرم اینکه انسان بودم و میگفتم :انسانم

ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی

وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی

شکست و خرد شد افسانه شد روز به صد پستی

کنون ای رهگذر در قلب این سرمای سرگردان

به جای گریه :بر قبرم بکش با خون دل دستی

که تنها قسمتش زنجیر بود از عالم هستی

نه غمخواری نه دلداری نه کس بودم در این دنیا

در عمق سینه ی زحمت نفس بودم در این دنیا

همه بازیچه پول و هوس بودم در این دنیا

پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا

به شب های سکوت کاروان تیره بختیها

سرا پا نغمه ی عصیان جرس بودم در این دنیا

به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر با شادی

که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی

از اشعار: کارو        تقدیم به بازدیدکنندگان عزیز و ارجمند وبلاگ ساحل


|

نوشته شده در 14 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


نه...من دیگر نمی خندم

نه من دیگر بروی ناکسان هرگز نمی خندم

دگر پیمان عشق جاودانی

با شما معروفه های پست هر جایی نمیبندم

شما کینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت

ز قلب آسمان جهل و نادانی

به دریا و به صحرای امید و عشق بی پایان این ملت

تگرگ ذلت و فقر وپریشانی و موهومات می بارید

شما کاندر چمن زار بدون آب این دوران توفانی

بفرمان خدایان طلا تخم فساد و یاس میکارید

شما رقاصه های بی سر و بی پا

که با ساز هوس پرداز و افسونساز بیگانه

چنین سر مست و بی قید و سرا پا زیور و نعمت

به بام کلبه ی فقر و بروی لاشه ی صد پاره ی زحمت

سحر تا شام می رقصید

قسم :بر آتش عصیان ایمانی

که سوزانده است تخم یاس را در عمق قلب آرزومندم

که من هرگز بروی شما معروفه های پست هر جایی نمی خندم

پای میکوبید و می رقصید

لیکن من...به چشم خویش میبینم که می لرزید

می بینم که می لرزید و می ترسید

از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم

که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و ساکت و فانی

خبر ها دارد از فردای شور انگیز انسانی

و من ...هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی

کنون خاموش در بندم

ولی هرگز بروی چون شما غارتگران فکر انسانی نمی خندم

     از اشعار:کارو     تقدیم به بینندگان عزیز وبلاگ ساحل


|

نوشته شده در 14 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


مرگ عدالت

شنیدستم که در ایام پیشین              به شهری بوده است این رسم و آیین

که گر میداد مردی بینوا جان                زدی ناقوس زن یک ضربه بر آن

وگر از عده مابین میمرد                      دو ضربه بیشتر بر آن نمیخورد

امیر شهر که میمردی ز افسوس          سه ضربه میزدی محکم به ناقوس

بدین منوال بشد ایامی طی                که ناگه خواست زان صوت پیاپی

شمار آن ز ده و صد فزون شد               زجای خویشتن هر کس برون شد

نبود این ضربه ها با خلق مانوس           از آن گشتی شتابان سوی ناقوس

از آن شخصی که میزد ضربه ها را          بپرسیدند  شرح  ماجرا را

یکی گفت مگر دیوانه گشتی                 که از آیین ما بیگانه گشتی

یکی گفت مگر آخر چه کس مرد              که بانگ ضربه هایش گوشها برد

چو زان ناپخته مرداین حرف بشنفت         به بانگ رعد آسایی چنین گفت

زسلطان بهتری مرد زین ایالت                عدالت مرد ای مردم عدالت

شاعر این شعر زیبا رو نمیدونم کیه!ولی از زبان شخصی که این شعر رو شنیدم به من گفت این شعر رو در هیچ کجای دیگه پیدا نمیکنی و البته درست هم میگفت!من هم به شما میگم که فکر نکنم شما هم این شعر رو در جای دیگه ای پیدا کنید!!!به هر حال تقدیم به شما عزیزان بازدید کننده.


|

نوشته شده در 13 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


شیشه و سنگ

او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ

وقتی که فشردمش به آغوش تنگ

لرزید دلش شکست و نالید که آخ

ای شیشه چه میکنی تو در بستر سنگ؟

                                                                          کارو


|

نوشته شده در 13 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


بهای نان

دوش مستو بی خبر بگذشتم از ویرانه ای

در سیاهی شب چشم مستم خیره شد بر خانه ای

چون نگه کردم درون خانه از اون پنجره

صحنه ای دیدم که قلبم سوخت چون جانانه ای

کودکی از سوز سرما میزند دندان به هم

مردکی کور و فلج افتاده ای در یک گوشه ای

دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای

مادری مات و پریشان مانده چون دیوانه ای

چون که فارغ گشت از عیش و نوش آن مرد پلید

قصد رفتن کرد با حالت جانانه ای

دست در جیب کرد و زآن همه پول درشت

داد به دختر زآن همه پول درشت چند دانه ای

برخودم لعنت فرستادم که هر شب تا سحر

میروم مست و شتابان سوی هر میخانه ای

من در این میخانه آن دختر زفقر

میفروشد عصمتش را بهر نان خانه ای

                                                    شعر از :کارو


|

نوشته شده در 13 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


پیغام نویسنده

با سلام خدمت همه عزیزانی که از وبلاگ ساحل دیدن میکنند!این اولین پست من در این وبلاگ میباشد که قبل از شروع لازم میدونم خدمتتون عرض کنم که موضوعات اصلی این وبلاگ مربوط به شرایط جامعه و زندگی و فقر و عشق و از این جور چیزهاست که در قالب شعر و متن و ...بیان میشوند!امیدوارم لحظات خوبی رو در کنار هم داشته باشیم!        س.م.ن


|

نوشته شده در 13 مرداد 1389برچسب:,

توسط مرتضی.ن| لينك ثابت |


موضوعات
  

لينك دوستان
 » پسر تنها » ادبیات@شعر@اس ام اس@عکس لاو@ پس نگاه کن » دست نوشته های دختر بازیگوش » کیت اگزوز » زنون قوی » چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زبان سکوت و آدرس sahel.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





»فال حافظ

»جوک و اس ام اس

»قالب های نازترین

»زیباترین سایت ایرانی

»جدید ترین سایت عکس

»نازترین عکسهای ایرانی

 

آرشيو
 

شهريور 1389
مرداد 1389

 

نويسنده
 
نویسندگان
 
طراح قالب